به کشتي گرفتن برآويختند.......زتن خون وخوي رافروريختند
چو بهار شيراوژن اورابديد........زبادجواني دلش بردميد
خم آورد پشت دليرجوان.........زمانه بيامد نبودش توان
{ستار}سبک تيغ تيز ازميان برکشيد...برشيربيداد دل بردميد
وسرنوشت براي بهار وستاره چنين خواست...بله بهار به زير تيغ ستاره پهلوهايش پاره شد وچيزي نمنده بود که جان به جان آفرين تسليم کند.